بهتر است بدانیم در بحث حسادت همهچیز از خواستن شروع میشود. خواستن غریزیترین واکنش بشر نسبت به نداشته ها یش است.
شما همینکه به چیزی خیره میشوید، دلتان میخواهد که آن چیز را داشته باشید و از همینجاست که خواستن قدرتش را به رخ میکشد.
مشکل اصلی انسانها درخواستن نداشتههایشان نیست، بلکه مشکلشان در کنار آمدن با این نداشته است و بدینصورت است که احساس خوشبختی مقطعی میشود. بهمحض اینکه شما چیزی را دیدید که داشتنش را میخواهید، خوشبختی تبدیل به احساسی میشود که تا آن چیز را به دست نیاورید، از آن محرومید و حسادت خود را نشان میدهد.
حسادت از دیدگاه روانشناسی مفهومی لحظهای است که در یکلحظه در ناخودآگاه شما جوشش میکند و شمارا ملزم به تصاحب میکند. حسادت یعنی تشخیص چیزی که دیگران دارند و شما ندارید، اما میخواهید آن را داشته باشید.
در حسادت مشکل شما نداشتههای دیگران نیست، بلکه داشتههایی است که دیگران دارند و شما ندارید. بهعنوانمثال شما هیچوقت برای داشتن یک سیاره حسودی نمیکنید زیرا دیگرآنهم آن را ندارند. خیلی مهم است که بدانید که میزان حسادت به میزان ارزشی است که شما برای دیگران قائلید بستگی دارد.
در اصل وقتیکه شما در درون خود به همان اندازه که حواستان به دیگران هست و به خودتان نیست، حسادت رخ میدهد. زیرا حواس چندگانه بشر ذاتاً عاشق جستجو است و نسل ما را از کودکی طوری بار آوردهاند که بیشتر در دیگران جستجو کنیم تا در خودمان به خاطر همین است که به چشم خود، با بهترینهایمان نمیآییم، اما دیگران با چیزهایی که دارند به چشممان میآیند.
تا زمانی که دنیای ما درگیر به دست آوردن داشتههای دیگران است، هیچگاه احساس خوشبختی در ما متولد نخواهد شد، زیرا همیشه در هر سطحی که باشیم یا هرچقدر از دیگران به دست آورده باشیم، بازهم چیزی هست که نداشته باشیم و دوباره دوست داریم آن چیزی که دیگران دارند را داشته باشیم و تا آن را به دست نیاوریم، آرام نمیگیریم و این چرخه باطل ادامه دارد.
باور این موضوع که یک انسان میتواند خودش را با نداشته هایش بپذیرد، بسیار سخت است. انسان تا وقتی خودش را کشف نکرده، از خودش لذت نمیبرد و تا زمانی که از خود لذت نبرد، نمیتواند به خودش قناعت کند، و تا وقتیکه نتواند به خودش قناعت کند، جواب سؤال مایش را در دیگران میجوید. آنهم چه دیگرانی؟ دیگرانی؛ که همه شبیه خودش گمکردهای دارند که هیچگاه هم پیدا نمیشود.
باید باور کرد احساس زیبایی در زندگی به درون شما بستگی دارد. زمانی که وارد دنیای بیرونتان میشوید، اگر خود را به همراه نداشته باشیدبه جلبتوجه پناه میبرید و هرچقدر هنرمندانه توجهها را جلب کنید، در لحظات تنهایی چیزی برای لذت بردن ندارید. زیرا این احساس را روی اطرافیان سرمایهگذاری کردهاید.
خوشبختی احساسی درونی است که با به دست آوردن نداشته تا حاصل نمیشود. خوشبختی مستقلتر از این حرفهاست که وابسته به بودونبود چیزی شود و هنگامی حاصل میشود که شما از خویش احساس رضایت داشته باشید.
اگر روزی توانستید از خودتان با تمام خرابکاریهایی که میکنید راضی باشید، خوشبختی در شما استمرار پیدا میکند و هرلحظه برای شما زیباست و حتی دردهایتان را دوست دارید. زیرا دردهایتان بیشتر از هر چیزی به درونتان تعلق دارند و دردهایتان را به آغوش میکشید که بوی اصالت میدهند و زیباتر از این نخواهد بود که خوشبختی را با واقعیت تا تجربه کنید نه با رویاهای نافرجام.
[newsletter_signup_form id=3]
سایت قشنگی دارید خوشم اومد